"اسناد شناسی" تاریخ انبیا و نبوت حضرت عیسی ع (روایت سکولار از تاریخ انبیا، بیطرف نیست)
بحثی در تفاوت و شباهت "قصص انبیا" با "تاریخ ادیان" _ میلاد حضرت عیسی بن مریم ع _ ۱۴۰۲
بسمالله الرحمن الرحیم
فرا رسیدن سال نو مسیحی میلادی و میلاد مبارک حضرت عیسیبنمریم(ع) به همه برادران و خواهران مسیحی، هموطنان عزیزمان و به همه مسلمین و مؤمنین تبریک عرض میکنم. در این فرصت ما به چند نکته در باب مسیح و مسیحیت و مسیحیان اشاره کنیم.
دیدگاه قرآنی به این سه مقوله، سه موضعگیری است. یکی خود حضرت مسیح(ع) که معجزه بزرگ الهی بود هم تولد ایشان و هم معراج ایشان به آسمان و هم بازگشت ایشان در کنار و در رکاب حضرت مهدی(عج) که خداوند در فرج آنها شتاب بفرماید و هرچه زودتر داد بشر مظلوم را در یک انقلاب جهانی و در جهت گسترش عدالت جهانی از ستمگران بستاند.
نگاه مسلمانان به حضرت مسیح(ع) روشن است. بارها در قرآن کریم از نام مبارک ایشان و مادر پاکیزه و بزرگوار ایشان با احترام و تقدیس نام برده شده است. این نگاه مسلمانان به حضرت مسیح(ع) است. نگاه به مسیحیان بین همه اهل کتاب نزدیکترین به مسلمانان در قرآن کریم دانسته شده است و چون آخرین پیامبر بزرگ پیش از مبعث خاتمالانبیاء(ص) بودند طبیعتاً نزدیکترین به مسلمانان هستند. قرآن کریم از قسسین و رهبان، از کشیشان صالح و باتقوا و راهبان که اهل رهبت و خداترسی بودند و هستند با احترام یاد کرده است و از صومعه و صوامع و بیع و از معابد اهل کتاب هم به عنوان یک مکان مقدسی که باید حفظ بشود قرآن کریم یاد فرموده است. نگاه به مسیحیان یک نگاه مثبتی است به جز کسانی که با شناسنامه مسیحی یا حتی با زیر پرچم ظاهراً مسیحی و صلیبی دست به تجاوز و جنایت و غارت و ستم به مظلومین عالم در گذشته یا امروز و آینده بکنند و این البته مخصوص آنها نیست اگر مسلماننمایی هم با پرچم اسلام ظلم و جنایت بکند به همین اندازه محکم است. در هیچ جایی از قرآن کریم و سنت پیامبر(ص) و اهل بیت ایشان نه تنها توصیه نشده بلکه اجازه داده نشده که بر اهل کتاب و بخصوص مسیحیان که بین همه اهل کتاب بیشترین جمعیت را دارند هیچ نوع تهدیدی، اعمال زور و فشاری، اهانت به مقدساتشان اجبارشان به مسلمان شدن، عدم رعایت دقیق حقوقشان در یک جامعه مسلمان حتی در جامعه غیر مسلمان اینها جزو خط قرمزهایی است که در قرآن و سنت است همین که اینها در کتاب، به عنوان غیر مسلمانان اهل ذمّه شناخته شدهاند که در جهان اسلام حتی اگر اقلیت کوچکی باشند آزادی دین و عبادت و از همه حقوق شهروندی برخوردار و طبق دین و احکام و اخلاق و مذهب خودشان حق دارند زندگی کنند و حریم خصوصی آنها کاملاً محترم است ضمن این که مثل هر شهروند دیگری چه مسیحی، چه یهودی، چه مسلمان، چه زرتشتی چه هر چیز دیگری باید قوانین عمومی را طبیعتاً در عرصه عمومی باید رعایت کند ما هم باید رعایت کنیم همه باید رعایت کنند. این راجع به مسیحیان.
اما راجع به مسیحیت به عنوان آنچه که راجع به حضرت مسیح(ع) در طول هزار و اندی سال، تبلیغ شده و میشود در این مورد قرآن کریم تفکیک و تفسیر قائل است. بعد از آنچه بعضی از مسیحیان آن دوره پیامبر اکرم(ص) بویژه در جزیرهالعرب معتقد بودند یا امروز در عرصههای جهانی معتقد هستند بخشی از اینها کاملاً تأیید شده و این بخشها از کتاب مقدس، چه عهد عتیق و چه عهد جدید، تکریم شده و به عنوان کلام خدا محترم دانسته شده است. در کنار آن، در مورد بعضی از عقاید و الهیاتی که به نام فرقههای مختلف مسیحی شناخته میشود بخصوص در حوزه جزئیات قرآن کریم تصریح به موافقت یا مخالفت نکرده ولی خب با استلزامات عقلی و نقلی معتبر خودمان ما اجمالاً میتوانیم در بعضی از این موارد که مسکوت گذاشته شدهاند اظهار نظر کنیم و آن مقداری که نمیشود اظهار نظر قطعی کرد طبیعی است که مثل هر موضوع مجهول یا مشکوک دیگری نه رد میکنیم نه قبول. چون نمیتوانیم قبول یا رد کنیم. اما یک بخشهایی از آنها از قبیل بخصوص تثلیث و این که ایشان خداست یا بشر؟ پیامبر خداست یا پسر خدا؟ چه نقشی در اولوهیت دارد؟ اصلاً اولوهیت باید برای ایشان قائل بود یا نه؟ از این قبیل، یک مواردی هم بحث فدیه، بحث تصلیب و از این نظر، اختلاف نظرهایی هست و قرآن هم صریح مطرح فرموده، مجامله نکرده و ابهام برگزار نکرده است و یکسری رفتارهایی که بعضی از علمای دین مسیح و یهود در قرنهای یعد کردند، نسبتهایی که به دین، به خدا، به عیسی، به موسی(علیهماالسلام) دادند. تغییراتی که در بعضی از احکام الهی، تعطیل یا تغییر صورت گرفته، آنها هم در مواردی مورد نقد قرار گرفته است. از شهدای مسیحیت تا قبل از ظهور اسلام و بعثت پیامبر اکرم(ص) چون دین الهی و توحیدی بوده، با احترام قرآن کریم یاد کرده است. بعضی از قصص قرآن راجع به شهدای مسیحی است. اصحاب اخدود که اینها را امپراطوری روم با تحریک و رهبری بعضی از روحانیون فاسد یهود و سرمایهداران و رباخوارانشان، اینها را زنده زنده در آتش سوزاندند شهید کردند و تحت تعقیب قرار میدادند و از این قبیل. یا ماجرای اصحاب کهف، اینها اشاره به بزرگان مسیحیت، شهدای مسیحی و اولیای خدا در این دین تا قبل از بعثت اسلام است که در واقع آنها را قرآن مسلمانان بیش از پیامبر اکرم میداند و عملاً ما آنها را جزو اولیای خدا و شهدای بزرگ و الگو میدانیم. هم حواریون حضرت عیسی(ع) اصحاب ایشان که با احترام نام برده شدهاند و از این قبیل.
اما بعضی از نسبتهایی که به آنها یا به دیگرانی یا به خود ایشان داده شده، بخشی از آنها درست و بخشی اختلافی است و بخشی هم قرآن کریم موضع قاطع گرفته که اینطور نبوده است. به بعضی از حوادثی که در جهان مسیحی یعنی بعد از حضرت عیسی(ع) در قرنهای بعد اتفاق افتاد به مناسبتهای مختلفی هم قرآن اشاراتی دارد که البته همه آنها نقش تربیتی، توحیدی و عدالتخواهانه دارد یعنی قرآن کریم هرجا به قصص انبیاء گذشته و به ماجرای آنها پرداخته، یک بینش تاریخی – تربیتی ارائه میکند و ما میتوانیم هرجا که قرآن متعرض بخشی از وقایع تاریخی گذشته شده است که همیشه یک سر آن انبیاء و اولیای الهی بودند و یک سر آن، آن طرف طیف، جریان فساد و بیعدالتی و شرک بوده است. خب از آن آیات، حتماً قوانینی مربوط به فلسفه تاریخ، فلسفه الهی تاریخ، قابل فهم و استنتاج و قابل استخراج است و توصیه شده که عبرت بگیرید «فأعتبروا یا أولی الالباب» عبرت بگیرید اگر صاحب الباب هستید یعنی قدرت خردورزی دارید، اگر میتوانید از ظاهر تاریخ به عمق آن بروید و این ماجراها را درست بفهمید، مقایسه کنید، تحلیل کنید و نتیجه بگیرید یعنی شرط این استنباط فلسفه تاریخ و قوانین تاریخ که سنتالله است داشتن قدرت خردورزی است لذا میفرماید «یا اولی الالباب» شما میتوانید عبرت بگیرید. آنهایی که اهل عقلانیت نیستند فقط بر اساس احساسات و غریزه و تعصبات داوری میکنند چه له چه علیه، آنها نمیتوانند عبرت بگیرند قصههای قرآن را هم ماجراهایی که قرآن به آن تعرض کرده است مثل داستانهای بشر که گاهی راست است یا گاهی نیست گاهی اصلاً معلوم نیست که خروجی و نتیجه این داستان چیست؟ پیامی دارد؟ ندارد؟ چه پیامی دارد نیست. بلکه یکی از عوامل اصلی و انسانی محرک تاریخ را از این آیات میشود و باید استنتاج کرد. خود قرآن فرموده اعتبار کنید یعنی عبرت کنید، عبرت هم خانواده با عبور است و از ظاهر ماجراها به باطنشان عبور کنید. عوامل پیدایش و زوال تمدنها، ارتقاء و انحطاط جوامع بشری را بررسی کنید و از آنها برای آینده نتیجه بگیرید، یعنی از گذشته، برای امروز و برای آینده و فردا سخن گفته میشود. صرفاً ذکر وقایع تاریخی نیست. به ذکر وقایع تاریخی که مستقیماً مسلمین در جریان آن نبودند اما بین مسیحیان و غیر مسیحیان بوده است مثلاً روم مسیحی با ساسانیها در آیات اول سوره روم که «الم × غُلِبَتِ الرُّومُ ×فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ » (روم/ 1-3)؛ خب در تاریخ بشری اشاره به این جنگها و شکستها و پیروزیها شده است. تواریخی که موجود است و موضعگیری و نتیجهگیری هم شده است اما بعضی از ماجراهای تاریخی راجع به انبیاء، از جمله حضرت عیسی(ع) هم که در قرآن کریم ذکر شده است برای اولین بار این گزارش تاریخی ارائه شده و در متون باقیمانده شناخته شده تاریخی یا اشارهای به آن شده یا حتی اشارهای هم نشده است و شیوه قرآن، تاریخنگاری به سبک عادی رایج بین ما یعنی وقایعنگاری صرف نیست. اولاً این که بعضیها استناد کردند که، میدانید حتی بین یهودیان و مسیحیان در غرب گفتهاند که اصلاً حضرت موسی(ع) در کار نبوده است و در هیچ تاریخی به غیر از همین متون مقدس اسم موسی نیامده است هیچ کتاب تاریخی نگفته که قرنها قبل از حضرت عیسی حضرت موسایی بوده است! و این اتفاقاتی که در عهدین و بعد در قرآن کریم آمده است. بعضی از بزرگان و شناخته شدههایی در عالم مسیحی گفتهاند که ما هیچ سند تاریخی نداریم که کسی به نام حضرت عیسی بوده است، و فقط همین که در کتاب مقدس و متون دینی گفتند ما شنیدیم و الا هیچ کتاب تاریخی دیگری امروز در دسترس نیست که بگوید بله در فلان دوره، در فلان جا حضرت عیسی و مریم بوده است اینها در کتابهای تاریخی نیامده و اینها فقط در متون مقدس دینی آمده است. آن وقت این را بعضیها دلیل بر این میگیرند که اینها علمیت ندارد و قابل اثبات نیست و صرف ادعاست یا بافتههای مذهبی است. این یک پیشفرضی دارد که باید آن را اثبات کنند و آن این است که کسانی تظاهر میکنند که انگار یک آرشیو، بایگانی بزرگ تاریخی وجود دارد که لوح محفوظ است در دسترس همه ماها هم هست، کل حوادث تاریخی در هر جای دنیا اتفاق افتاده یا لااقل مهمترین آنها آنجا ثبت شده است و این کلماتی مثل این که تاریخ میگوید فلان، یا در تاریخ نیامده، در تاریخ آمده، تاریخ چیست؟ چیزی به نام تاریخ وجود ندارد یکسری کتابهای تاریخی است که اولاً از همه جوامع وجود ندارد و در دسترس نیست. خیلی از جوامع و خیلی از اتفاقات را همان موقع هیچ کس در هیچ کتابی ننوشته، کتابهای تاریخ را معمولاً حکومتها آن هم بعضیهایشان مینوشتند یک کسانی را میگماشتند و به او میگفتند این اتفاقات دارد میافتد و از بین هزاران اتفاق میگفتند این دوتا اتفاقی که ما میگوییم بنویس و اگر میخواهی به تو پول بدهیم آن را اینطور که ما میگوییم بنویس! بنابراین در هیچ کتاب تاریخی صددرصد قطعی بیطرف منصفانهای که هیچ نوع جانبداری و جهتگیری در آن نباشد و کل اتفاقات تاریخی در آن ثبت شده باشد وجود خارجی نه داشته، نه دارد و نه امکان دارد که باشد. بنابراین آن چیزی که به آن تاریخ و علم تاریخ میگویند که در تاریخ آمده است، تاریخ چنین میگوید، سند تاریخی آن کو؟ این اصلاً خیلی سؤال دقیقی نیست چون بسیاری از اتفاقاتی که در تاریخ افتاده است اکثر قریب به اتفاق آنها در هیچ کتاب تاریخی نوشته نشده است. مثلاً بگوییم تاریخ ایران، تاریخ یونان، تاریخ چین، کلاً منابعی است که از قدیم و از هزارههای پیش است حتی از قرنهای پیش. ما منابع و متون زیادی نداریم. مثلاً یک یونانی کتابی نوشته هردوت، و راجع ایرانیها هم یک حرفهایی زده است. آنها هم دلیل بر قطعیت خیلیهایش نیست چون یونان و روم با ایران درگیر بودند و قرنها با هم میجنگیدند آنها قدرت غرب بودند و ایران قدرت شرق بوده است. خب گزارش آن راجع به این، چه اعتبار و حجیتی دارد؟ بخشی از آنها به نفع ایرانیها بوده و بخشی هم به ضرر اجداد ما ایرانیها نوشتند. حالا استناد کنیم که هرودت چه گفته؟ قطعاً هرچه که بوده گفته و نوشته، و هرچه گفته و نوشته عین واقع بوده، کامل بوده و... هیچ دلیل تاریخی و هیچ حجت تاریخی برای اینها وجود ندارد. زمان قاجار دو- سهتا تاریخنویس درباری هستد یکسری چیزها را درست یا غلط نوشتهاند یا مواردی که ما نمیتوانیم بفهمیم درست بوده یا غلط؟ راست است یا دروغ؟ از حجیت نقل تاریخی چقدر است و چطور اثبات میشود؟ تاریخ چین چندتا کتاب بیشتر نیست و هیچ کدامش هم برای هزاران سال پیش نیست. در زمانی که بیشتر ماجراهایی از انبیاء ذکر شده و نقل شده است. عرض میکنم حتی راجع به وجود حضرت موسی(ع) و وجود حضرت عیسی(ع) و حضرت ابراهیم(ع) هیچ سند تاریخی بیرون از متون و منابع دینی که هرکس ببیند بگوید این قطعاً تاریخ است اصلاً وجود ندارد. جناب زرتشت اصلاً معلوم نیست یعنی اختلاف بین بزرگان زرتشت است که ایشان چه زمانی بوده است؟ بعضیها میگویند 4 هزار سال پیش،بعضیها میگویند 8 هزار سال پیش، 6 هزار سال گفتند، 12 هزار سال پیش گفتند، بعد ایشان کجا بوده؟ بعضیها گفتند بلخ و این منطقه خراسان بزرگ، بعضیها گفتند آذربایجان، بعضیها گفتند حتی مناطق غربیتر آسیا، حتی بعضیها گفتند زرتشت همان حضرت ابراهیم(ع) است. راجع به حضرت ابراهیم، حضرت نوح، انبیاء، آن دوران تقریباً دوران ماقبل تاریخ دورانی نبوده که کتابهای تاریخی نوشته شده باشد. تازه همین الآن که میگویند دوران مابعد تاریخ است، با این همه امکانات دیجیتال، کتابخانهها، دوربینهای فیلمبرداری، سند، ضبط، کتاب، با همه اینها باز شما ببینید در هم نقل وقایع تاریخی که در زمان خود ما اتفاق افتاده چقدر اختلاف است، در تحلیل آن چقدر اختلاف است. همین الآن راجع به همین 40- 50 سال اخیر، راجع رژیم پهلوی، راجع به قاجار، راجع به جنگ ایران و عراق، شما از آنها بپرس ببین چقدر تاریخ را تغییر میدهد که بگوید صدام مثلاً متجاوز نبوده است. ایادی دستگاه پهلوی پول گرفتند، تاریخ نوشتند، یک پهلوی و یک وضعیتی را تعریف میکنند که ترکیبی از دروغهای بزرگ و راستهای متوسط، از این درست معمولیها! ولی خب نسل بعد از ما که اینها را بخواند خودش که شاهد چیزی نبوده است، او میبیند که سلطنتطلب برداشته تاریخ و خاطرات نوشته، چقدر آن دروغ و چقدر آن راست است که نمیداند. گروههایی که دست به براندازی مسلحانه زدند، چپ، راست، یا داخل خود ما،جناحهای مختلفی در این 30- 40 سال بوجود آمد، راجع به مسائل مختلف با هر کدام از اینها صحبت کنید یک فکتهایی میآورد و یک چیزهایی هم به اسم واقعیت تاریخی میگوید و یک چیزهایی هم برداشتهای خودش را کاملاً گزینشی مخلوط میکند! طوری که کاملاً به نفع او نهایتاً در بیاید. الآن راجع به اصل انقلاب، راجع به جنگ 8 ساله، راجع به قضایای آقای منتظری تا الآن، هر کسی یک چیزی بنویسد و آنطور که دلش میخواهد گزینشی، بدون سند، تحلیلهای مصنوعی و تحمیلی، خب این میشود تاریخ، یکی هم آنطوری بنویسد میشود یک تاریخ دیگر. الآن راجع به میرزا کوچکخان، شیخ محمد خیابانی، سیدجمال الدین اسدآبادی، آیتالله مدرس، مشروطه، دیدگاههای شیخ فضلالله نوری، میرزای نائینی، آخوند صاحب کفایه و دیگران.
خب اسناد زیادی است شما ببینید کسروی راجع به مشروطه چه میگوید؟ آن یکی دیگر که بابی و بهایی است چه میگوید؟ در فلان روزنامه اسناد تاریخی متدینین یک اسنادی آمده و یک بحثی میشود. بنابراین این که کسانی بگویند که این چیزهایی که میگویند در قرآن آمده است، ما راجع به روایات با احتیاط بیشتری بحث میکنیم که حتماً باید سند آن، دلالت آن، مقام صدور آن، و این که در چه هندسهای بوده، و در رجال و درایه و روایات و علمالحدیث ابعادی دارد، بررسی میشود و بین خبر واحد و متواتر تفاوت است و از این قبیل که البته اینها هم بعضی از موارد را شما به قطع نمیرسید و به یک ظن و گمان و حداکثری و احتمال قوی میرسید که باید یک دلیل عقلی یا شرعی برای اعتبار یا حجیت آن ظن و گمان داشته باشید تا بتوانید به آن عمل کنید. ممکن است بگویید خب وقتی که اینطوری است یعنی ما هیچ سند قطعی تاریخی نه له، نه علیه، که هم مؤمنین، هم کافران و هم دیگران، همه آن را قبول داشته باشند نیست پس ما چگونه از تاریخ عبرت بگیریم؟ آن مقدارش که قطعی است و همه اجماع دارند میتوانی و آن مقدار که مسکوت است و چیزی راجع به آن نیست یا اگر تاریخی نوشته شده، مثلاً شما فرض کنید رومیها میخواستند تاریخی بنویسند امپراطوری روم، در مورد حضرت موسی(ع) قبل از این که آیین حضرت موسی را بپذیرند. خب حضرت موسی اگر یونانیها از روم چیزی مینوشتند قطعاً علیه آن مینوشتند. شما فرض کنید تاریخ موسی و بنیاسرائیل را بخواهید از فرعون بپرسید. خب مورخی که برای فرعون کتاب نوشته معلوم است چه مینویسد. شما بخوا هید راجع به حضرت عیسی(ع) از احبار یهود سؤال کنید یا از امپراطوری روم وقتی که یهودی شده و مسیحیان را میکشته، حالا از قرن 5 به بعد باز روم به هر دلیلی مسیحی شده، باز گزارش تفاوت پیدا میکند.
این را از این جهت عرض میکنم که بعضیها گفتند ما یک متن تاریخی بیطرف اگر آن باشد راجع به پیامبر(ص) و راجع به پیامبر اینها را میپذیریم و الا اینها علمی نیست. نخیر، اصلاً مقدمات آن نیست مقدمات حکمت باید باشد تا شما بتوانید به یک متنی استناد کنید. اصلاً هیچ کس نمیتواند ادعا کند که هرگز یک آرشیو عظیم بایگانی بوده پر از اسناد تاریخی از هزاران سال پیش، که همه چیز آنجا نوشته شده باشد. این یک.
دو) حالا سؤال بعدی، پس چرا به متن مقدس ارجاع میدهید؟ اینها هم که از حضرت موسی(ع)، از حضرت عیسی، از انبیاء و پیامبر اکرم(ص)، حضرت ابراهیم(ع)، حضرت نوح(ع) گزارش تاریخی است؟ جواب این است که ما اینجا از نقل تاریخی که ماجرا را شروع نمیکنیم. ابتدا اصل مسئله نبوت، توحید، صدق نبی، مسئله وحی، عصمت و خطاناپذیری وحی، و این که اینها کلامالله است، اینها قبلاً باید اثبات بشود، اگر اینها را قبول نداشته باشید و به عنوان یک غیر مسلمان بیایید معلوم است که قرآن مثل هر کتاب دیگری است! چنان که دیدید به عنوان نواندیش دینی، دهه 70 در این مملکت، 7- 8 نفر بودند که اسلامشناسان جریانهای رفورمیست در این مملکت شده بودند! رفورمیزمهای مذهبی! بعد از 20- 30 سال، بعضی از آنها داخل هستند و بعضیهایشان خارج هستند گفتند ما اصلاً وحی را قبول نداریم! ما اصلاً پیامبران را پیامبر نمیدانیم و ما اصلاً کتاب مقدس را، کلامالله نمیدانیم! نه تنها انجیل و تورات، بلکه قرآن و هیچی را. ما پیامبران را پیامبر واقعی نمیدانیم اینها مجازاً پیامبر هستند و دارند پیام خودشان را میدهند ولی خب آدمهای خوبی هستند! اینها مجازاً کلامالله هستند نه حقیقتاً. کمکم رسیدند به اینجا که همه نبی میتوانید باشید تعمیم نبوت، یک تجربه شخصی معنوی روحی و روانی است. عصمتی در کار نیست، خبری که از گذشتهها داده همه اینها تأویلی است و فرشته و شیطان، همه مثال و سمبل است واقعیت ندارد، بهشت و جهنمی در کار نیست! اصلاً خود خدا هم در کار نیست، این خدا، اسمی است که گذاشتهایم، چه برسد به این که خدا حرف بزند، امر و نهی کند، سمیع باشد، بصیر باشد،حلیم باشد، رحیم باشد، حکیم باشد، رحمان و از این قبیل. اینها صفاتی است که نسبت میدهیم به چیزهایی که نیست برای این که مثلاً به زندگی یک معنای تصنعتی بدهیم با این که زندگی بیمعنی است. بنابراین با کسانی که اصل وحی و قرآن و نبوت را قبول ندارند ما نباید که برای آنها قرآن بخوانیم بلکه باید با آنها سر اصل مسئله گفتگو کنیم. ولی وقتی آن مراحل طی شد و با برهان و حجت، به مسئله نبوت و وحی و قرآن رسیدیم حالا استنادی که ما میکنیم مثلاً راجع به قرآن کریم راجع به حضرت موسی و حضرت عیسی، و هزارههای قبل، انبیای قبل، حالا ما برایش استدلال منطقی داریم چون اینجا ما معتقد هستیم که این گزارشها جهتدار است اما معنی جهتدار بودن، منصفانه نبودن، مغرضانه بودن، تحریفگرانه بودن و از این قبیل نیست. این کلام نورانی بر قلب نورانی نازل شد. الفاظ هم الفاظ نورانی است. قرآن میفرماید ما این مفاهیم را با لغت عربی نازل کردیم. معنا که عربی و غیر عربی ندارد لفظ است. حالا از این جا به بعد ما منطقاً حق داریم که استناد کنیم قرآن راجع به حضرت عیسی(ع) چه میفرماید و چه اتفاقی افتاد و چه نیفتاد؟ و چرا ما حق داریم به این متن استناد کنیم ولی شما نمیتوانیم به آن متن استناد کنید و خودتان هم قبول دارید که نمیتوانید این یک مقدمه بسیار مهمی است که بعضی به آن توجه ندارند و گاهی اشکالاتی میکنند که این چه جور تاریخگویی در قرآن کریم است که شیوه قرآن کریم که به ترتیب انبیاء نمیگوید چون اول باید مثلاً آدم و حوا را گفتیم، بعد حضرت نوح، حضرت ابراهیم و... همینطور به ترتیب بیایید ولی این به ترتیب نیست. راجع به همه انبیاء بحث نشده، راجع به چند ده نفر از پیامبران آورده شده که بیش از همه حضرت موسی(ع) است و حتی به حضرت عیسی(ع) بیش از خود پیامبران در کل قرآن، بیشتر نام شریف پیامبر اکرم یا اشاره به ایشان به صراحت نیامده باشد ولی به حضرت عیسی و مریم بیشتر اشاره شده و نام برده شده است چون در درجه اول، مخاطب، خود پیامبر اکرم(ص) بودند.
قرآن کریم کتاب تاریخ نیست اما آنچه که راجع به تاریخ گفته حتماً سندیت دارد نه مجازگویی است، نه دروغگویی است، نه سمبلیک به این معنا که برای تقریب به ذهن و معنادار کردن چیزهای بیمعنی و از این قبیل، مثالهایی زده شده است. به بعضی از انبیاء بیشتر اشاره کرده است و به بعضیها کمتر. گاهی حوادثی که در آیات قبل و بعد نقل شده است به لحاظ تاریخی، ترتیب آن، قبل و بعدی و زمانی نیست. گاهی از یک حادثه به یک حادثه دیگر. گاهی اصل مسائلی که ما معمولاً در تاریخ دنبال آن میگردیم که این پیامبر دقیقاً چه سالی بوده و دقیقاً کجا به دنیا آمده؟ کجا درس خوانده و پیش چه کسی بوده؟ به خیلی از اینها اصلاً اشاره نمیشود. چرا؟ چون هدف قرآن، گفتن تاریخ یا قصه گفتن برای این که ما را بخواباند یا رشتهای مثل جغرافیا و تاریخی که امروز میخوانند نبوده، این کتاب با هدف خاص و با نگرش خاص به حوادث خاصی اشاره میکند که کاملاً دانستن آنها نه تنها مفید بلکه برای رشد و تکامل معنوی بشر ضروری و لازم است و معمولاً بلکه کاملاً و قطعاً، هر حادثه و اتفاقی که در تاریخ راجع به تمدنهای قبل قرآن کریم اشاره کرده است چه تمدنهای خوب و چه تمدنهای بد، چه صالح، چه فاسد، قبل یا بعد یا لابلای آن آیات یکسری قاعدههای کلی و سنتهای اجتماعی تاریخی را ذکر کرده است که همین الآن و تا ابد اینها صادق هستند و صدق میکنند. حالا گاهی صریح میفرماید و گاهی با یک اشاره و کنایهای. آن چیزی که امروز به آن فلسفه تاریخ میگویند و در زبان دینی و قرآن به آن سنتالله و سنن الهی میگویند که درست است آنجا اتفاق افتاد و ما آن قضیه را داریم میگوییم اما «فیه ذکرکم» این قصه شما هم هست این قانون و این ماجرا ادامه دارد.
امام(ره) میگفت این «إن تنصرالله ینصرکم» در جنگ بدر و احد که اتفاق افتاد فقط برای آن موقع نبود، الآن هم هست، اینها قواعد و سنت تاریخ و فلسفه تاریخ بشر است. اینها شیوه و اخلاق خداست. همین الآن هم فرشتهها نازل میشوند اگر به همان سبک عمل کنید و با دست خالی تو را بر دیگران پیروز میکنند. اینها مخصوص دوران انبیاء نبوده، معجزات بله، ولی این سنتالله هم آن زمان و هم الآن و هم تا آخر خواهد بود. یک سنت شماره یک هست که الهی است و یک قوانین طبیعی است. یک سنت شماره دو هست که آن هم الهی است و آن هم قوانین فراطبیعی و خارقالعاده است و همین طور معجزات. هر دو، هم طبیعت و هم ماوراء طبیعت، قوانین هر دویش سنت الهی است. سنت شماره یک و سنت شماره دو. و همیشه و همه جا جاری است. همینطور که اگر شما دستتان را روی آتش بگیرید میسوزد الآن و هزار سال پیش، و هزار سال بعد در شرایط عادی و همین شرایط با شرایط مساوی اینطور است این قوانین هم همینطور است. بنابراین این که ما میگوییم قصص قرآن، اما قصه به این معنا که ما در فارسی میگوییم یعنی داستانسرایی، یا حتی تاریخنگاری و نقل وقایع نیست. این سنتی است که خداوند در قرآن میفرماید «... سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبَادِهِ...» اینها سنت الهی و قانون خدا در این عالم است که در همه بندگان الهی پیش از شما این قوانین بود، زمان شما هم هست، آن قضایا را بشنوید و راجع به امروز درست تصمیم بگیرید که آن فرمول هنوز هم هست، همان است. «وَ خَسِرَ هُنَالِکَ الْکَافِرُونَ» (غافر/ 85)؛ کافر یعنی کسی که واقعیت را نمیبیند یعنی واقعبین نیست فقط این بُعد مادی را میبیند اما همه واقعیت را نمیبیند. کسانی که طبیعت را میبینند و ماوراء طبیعت را انکار میکنند واقعبین نیستند آنهایی که طبیعت را نبینند و ندیده بگیرند فقط ماوراء طبیعی باشد او هم واقعبین نیست. واقعبین یعنی این فیزیک و متافیزیک انسان و جهان را با هم ببینید این میشود مؤمن و واقعبین.
آن وقت میفرماید آنهایی که این واقعیات و سنتهای الهی را نبینند اینها خودشان خسارت میبینند مثل این است که قوانین را نفهمی با کله توی دیوار بروی، خب سر خودت میشکند و درد میکند. «وَ خَسِرَ هُنَالِکَ الْکَافِرُونَ» آنهایی که سنت الهی و قوانین این عالم را نفهمند، جامع نبینند، طبیعت و ماوراء طبیعت را با هم نبینند، نه به قوانین هستی صدمه میزنند نه به خداوند، به خودشان صدمه میزنند. «خَسِرَ هُنَالِکَ الْکَافِرُونَ».
دیگر این که قرآن قضیه حضرت عیسی(ع) و مثلاً سرمایهداران و رباخواران یهود و امپراطوری روم را، قضیه موسی(ع) و فرعون را، قضیه قیصر و سزار را، قضیه پیامبر(ص) ابوجهل و ابوسفیان را بیطرفانه ذکر نکرده است یعنی چه بیطرف نبوده؟ این نگاه پوزیتویسیتی به تاریخ، فکر میکنند انگار یک تصمیم بیطرفانهای در عالم انسانی بوده، نخیر، فرعون و نمرود و همه اینها تا ابوسفیان و ابوجهل تا این آمریکا و صهیونیستها و شاه و صدام و آل سعود و این تیپهایی که الآن هستند همه اینها در یک روال و جبهه هستند و به یک شیوه عمل میکنند شناسنامهشان یکی است، اسمهایشان فرق میکند این طرف هم جبهه از ابراهیم و نوح، تا عیسی و موسی و پیامبر اکرم(ص) تا اولیای خدا و تا الآن و تا قیام آخرالزمان، همه اینها یک جور است هیچ کدام هم بیطرف نبودهاند. وقتی عدل و ظلم، حق و باطلی هست یعنی چه بیطرفانه حرف بزن، یعنی بگو باطل، باطل نیست، حق هم حق نیست! یا بگو عدل و ظلم مساوی است! اسم این بیطرفی است؟ اسم این تحریف است. اگر حق و باطل را در نقل تاریخی، در عرض هم و مثل هم هر دو را خاکستری تعریف کردی که بگویی ما بیطرف هستیم اولاً بی طرف نیستی، تو تحریف کردی. چون داری میگویی این سیاه و سفید نیست، درست و نادرست نیست همه اینها با هم مساوی است. خب این تحریف تاریخی و این دروغ گفتن است و اسم این انصاف نیست.
چرا قرآن کریم باید گزارشی از تاریخ بدهد که خلاف واقع بوده؟ دعوای عیسی و جبهه مقابل ایشان که آمدند تا او را به صلیب بکشند، او را شکنجه میکردند، میزدند، اذیت میکردند، آخر هم آمدند به صلیب بکشند که آنها میگویند کشیدند ما میگوییم نه. آن بحث بعدی است ولی آمدند که او را به صلیب بکشند و به دار بکشند و او را بکشند و اعدام کنند. برای چی؟ برای این که عیسی بیطرف نبود بلکه طرفدار توحید و عدالت بود.
یک وقتی نماینده پاپ آمده بود از عوامل جنایتکار رژیم پهلوی دفاع کند که اینها را محاکمه و مجازات نکنید. یک وقتی هم زمانی که لانه جاسوسی را گرفته بودند باز پاپ هیئتی را فرستاد که اینها را ول کنید، امام(ره) به آن هیئت در این یکی دو بار گفت که بسیار خب، خوش آمدید و بعد گفت از قول من به آقای پاپ بگویید که شما یکی دو بار تا حالا شفیع و واسطه فرستادید که با ما صحبت کنند ولی هر دو بار هم به طرفداری از ظالم. آنجا از عوامل جنایتکار پهلوی حمایت کردید گفتید اینها را مجازات نکنیم به اسم رحمت. حالا هم آمدید از این جاسوسان آمریکایی که دهها سال پدر ملت ایران و ملتهای دیگر را درآوردند، غارت و شکنجه و کودتا و چپاول کردند. حالا اسناد جاسوسی آنها بیرون آمده، باز شما هیئت فرستادید از اینها دفاع میکنید چرا شما یک بار در دفاع از مظلوم هیچ جا هیئت نفرستادید و نمیفرستید؟ خب جوابی هم نداشت. بعد امام(ره) گفته بود به آقای پاپ بگویید ما از شما میخواهیم مسیحی باشید، نمیگوییم مسلمان باشید ولی واقعاً مثل مسیح باشید. اگر الآن حضرت عیسی(ع) بود در کدام جبهه بود؟ اگر الآن بود باز هم آنها میخواستند ایشان را به صلیب بکشانند. عیسی طرف مستضعفین بود، عیسی(ع) در جبهه عدالتخواهان بود، عیسی موحد بود، مشرک نبود، عیسی با فساد درافتاد اگر الآن هم همین کار را میکرد و باز همینها حضرت عیسی(ع) را به صلیب میکشیدند. امام(ره) گفت اگر حضرت مسیح بود الآن در کنار ما و در کنار مستضعفین و مجاهدین و عدالتخواهان و انقلابیون بود، در کنار مظلوم بود نه ظالم.
بیطرف بودن یعنی بگو که عیسی و قیصر، عیسی و سزار مثل هم هستند! خب مثل هم نیستند. اسم این بیطرفی نیست اسم این دروغ گفتن و تحریف است.
بنابراین قرآن حتماً جانبدارانه عمل میکند برای این که اینها را که ذکر میکند میگوید اینها را دارم میگویم که بدانید اینها واقعیت است و بر اساس اینها تصمیم بگیرید. قرآن کریم کاملاً تاریخ را دوقطبی تعریف میکند چون دوقطبی هست. عدل و ظلم، حق و باطل، نور و ظلمات، درست و نادرست، فرشته و شیطان، عالم دوقطبی است و این دوقطبی بودن تاریخ و هستی از قابل و هابیل شروع شد. قابیل، هابیل را کشت حالا بگویید منصفانه تحلیل کنید بگویید یک کم حق با قابیل بوده، و یک حق با هابیل بود! خب نبود. این که انصاف نیست این غیر منصفانه قضاوت کردن است. آن دوقطبی که نباید باشد دوقطبیهای کاذب و مندرآوردی است یعنی انسانها و بشریت را همه جا بدون هیچ دلیل عقلی و شرقی تقسیم بر دو کنیم! نه طبق عدالت است نه طبق عقلانیت است. تفرقه، دشمنی و دو دستهگی ایجاد کردن، سر تعصبات قومی، نژادی، زبانی، رنگ پوست، دوقطبی جنسیتی، مردان و زنان! دوقطبی نژادی، قومی، زبانی، انواع و اقسام دوقطبیها که واقعاً نمیتوانند انسان را تقسیم بر دو کنند و نباید بکنند.
اما ایمان و کفر، صلاح و فساد، عدل و ظلم، اینها که واقعی است آدمها دوقطبی هستند یعنی جوامع بشری دوقطبی است. و لذا شروع تاریخ بشر با هابیل و قابیل با این دوقطبی حق و باطل است، پایان آن هم با انقلاب آخرالزمانی که مسیح و مهدی(ع) میآیند و هر دو الآن در معراج هستند و هر دو در محضر خدا هستند و چگونگی آن را ما دقیق نمیدانیم اما باز خواهند گشت و این وعدهای است که هم مسلمین و هم مسیحیان و حتی یهودیها هم قبول دارند. یهودیها میگویند حضرت عیسی، مسیح واقعی نبوده، او دروغگو و العیاذبالله دجال و کلاهبردار بوده، مسیح هنوز نیامده و لذا آن کسی را که ما به دار کشیدیم نه خدا بود نه پسر خدا بود نه مسیح بود نه منجی بود.
بیتفاوتی غیر از انصاف است. بیطرف بودن به معنی منصف بودن نیست باید طرف حق باشید. ته تاریخ حیات بشر که از این عالم میرویم باز بهشت و جهنم است باز دوقطبی است. برای این که آدمها با هم مساوی نیستند. همه اعمال ما با هم مساوی نیست. همه حرفها و عقاید مثل هم نیست. نه منشأ آن، نه کارکرد و نه آثار آن. این دوقطبی بوده و باید باشد نبرد حق و باطل، تا قیام قیامت خواهد بود. نبرد تقوا و فجور، عدل و ظلم، نور و ظلمات، اینها که هست. اما دوقطبیهای کاذب، نادرست، تقسیمهای غیر عادلانه، آنها را گفتند. آن دوقطبیها مضر است، تفرقه انداختن، مردم را به جان هم انداختن، و الا انبیاء آمدند جوامعی را که بطور تک قطبی در اختیار فساد، کفر، بیعدالتی بوده، آمدند آن جامعه را دوقطبی کردند یعنی یک عدهای را مؤمن کردند در برابر آن عده ایستادهاند و این هم از انبیاء که تحت تعقیب بودند. قرآن میگوید پیامبری نیامده الا این که او را مسخره کردند. خب پس یک چیزی گفته خلاف منافع یا عقاید حاکم بوده و با اینها درگیر شدند اما مهم هدایت بشر بوده است. حکومت و سیاست هم هدف نیست وسیله است اما وسیله ضروری برای مبارزه با ظلم در عرصه عمومی است. پس قرآن وقتی راجع به حضرت عیسی(ع) و مخالفان ایشان بحث میکند موسی و فرعون و همه، حتماً یک طرف را حق میدهند و یک طرف را باطل. اینها را ستایش میکند، تعریف میکند، آن طرف را لعن میکند و میگوید لعنت بر آنها. خداوند موضع دارد و بیموضع نیست. خداوند دارد به ما یاد میدهد و به یک کسانی وعده عذاب داده که جهنم است و به یک کسانی وعده بهشت میدهد. بیطرف به معنای ارزشی معنی ندارد بالاخره یا خوب است یا بد است. الآن حرفهایی که بنده میزنم یا درست است یا غلط است. نمیتوانید بگویید چه درست باشد چه غلط، در هر حال درست است! یا در هر حال نادرست است! بله قرآن کریم و خداوند قضاوت میکند. خداوند میداند حق کجاست و باطل کجاست؟ ما باید خودمان را از زاویه خداوند آنطور که او فرموده به زندگی و مرگ و به خودمان نگاه کنیم تا بتوانیم رشد کنیم. قهرمانها و ضد قهرمانهای واقعی را قرآن تعریف کرده است و بعد هم به فیزیک اتفاقات اشاره نکرده است. اگر راجع به حضرت موسی و حضرت عیسی و دیگران، فرمایشاتی کرده، حتماً ارتباط شهود با غیب آن، ظاهر این حوادث با باطن آن، اصلاً بخاطر تعریف این ارتباط وارد بحث شده است یعنی ارتباط غیب و شهود، نیروهای غیبی و باطنی، دخالت فرشتگان، معجزات، رحمت الهی، در همین حوادث مادی، سیاسی، اقتصادی و طبیعی. مرزی بین طبیعت و ماوراء الطبیعه، این مرزی که فکر کنید اینجا طبیعت است و آنجا ماوراء طبیعی، این مرز اینطوری نیست چون وقتی گفتی این طبیعت است این طرف ماورائ طبیعه، در واقع ماوراء الطبیعه را هم یک چیزی مثل طبیعت دیدی، فکر کردی دوتا طبیعت هستند که بینشان یک مرزی است. ماوراء الطبیعه باطن طبیعت و حقیقت این است. این ظاهر آن است. لذا این که یکی از کشیشهای مشهور غرب که بعداً ملحد و مرتد شد و گفت هر حادثهای که در عالم طبیعت اتفاق میافتد طبیعی است مدام برای آن توضیح غیر طبیعی و فراطبیعی نیاورید! هرچه در طبیعت است طبیعی است! یعنی چه؟ یعنی ماوراء الطبیعه نیست که بعد این که عیسی بدون پدر به دنیا آمد، بنابراین همه اینها ساخته و بافته شده است! خب به این توجه ندارند که خود طبیعت طبیعی نیست. کل طبیعت و هرچه در طبیعت است توضیح ماوراءالطبیعی دارد. بدون استناد به واجب، بدون استناد این ظاهر به باطن، اصلاً همین ظاهر قابل توضیح نیست. توجیه نمیگویم قابل توضیح نیست. خود طبیعت جدا از ماوراء الطبیعه قابل دفاع منطقی نیست. و لذا همه حوادث طبیعی در عین حال که طبیعی هستند یعنی در طبیعت اتفاق میافتند در عین حال طبیعی هستند یعنی توضیح ماورائ الطبیعی دارند و از جمله اصل خود عالم ماده و طبیعت. و لذا قرآن اگر چیزی از انبیاء و از حضرت عیسی(ع) نقل میکند حتماً دخالتهای عالم غیب در حالت شهود اشاره میکند. هم تولدش، هم معراجش، و به آسمان رفتن آن، همه اینها در عالم طبیعت اتفاق افتاده است اما توضیح ماوراء الطبیعه دارد. در حالی که چه چپ، چه راست، الآن شما کمونیستها راجع به تاریخ صد سال گذشته در ایران کتابها نوشتند، جریانهای راست و سلطنتطلب و غربگرا و ماسونیها هم راجع به ایران نوشتند. راجع به یک حادثه، کتابهای این دوتا را بخوانید ببینید اینها چه میگویند؟ اصلاً اینها راجع به دوتا واقعیت انگار دارند حرف میزنند! شما هم موضع دارید منتهی موضع شما چیست؟ و ریشههای منطقی این موضعگیری و توجیه اخلاقی آن چیست بحث سر این است و الا هیچ کتاب تاریخ بدون موضعی نه وجود دارد نه امکان دارد که وجود داشته باشد. چون بین واقعیات هم گزینش میکنید. حتی قرآن هم به همه واقعیات همه انبیاء اشاره نکرده است. خود قرآن میفرماید ما اسم اکثر انبیاء را نیاوردیم. اسم یک عدهای از آنها را آوردیم و حتی همه ماجراهای آنها را نگفتیم یک بخشیاش را میگوییم برای آن چیزهایی که برای ابد لازم است بدانید بقیهاش هم از همین سنخ است و یا جزئیات همینها، اصول آن را باید بدانید که اینطوری تاریخ و حیات را معنا کنید و تعریف کنید.
خب یک مورخ مادی، فرض کنید همه این وقایع و حوادث در متون تاریخی ثبت شده که نشده، یا این چیزها را گزاش نمیکند و معجزات را اصلاً نمیبیند و نمیفهمد یا حتماً چون باور ندارد تحریف میکند. امر معنوی را مادی میکند، امر مادی معنوی هم هست اما امر معنوی که مادی نیست ولو تجلی مادی در عالم ماده دارد معلولاتی در عالم ماده دارد اما خودش که مادی نیست، مجردات هستند. قرآن وقایعی را از انبیاء نقل میکند و میگوید فرشتهها نیروهایی که برای شما نامرئی هستند ولی هستند آنها دارند جهان را اداره میکنند پیروزی میآورند، شکست میآورند، در جنگ بدر فرشتهها به کمک شما آمدند. در مورد بعضی از انبیاء میفرماید خود خداوند، یعنی دیگر اسم فرشته را نمیآورد، خداوند آنها را کمک کرد. خب مورخ مادی و ماتریالیست چه چپ، چه راست میگوید اینها حرفهای بیمعنی و شاعرانه است! چون قبول ندارد. چرا؟ چون این بخش از واقعیت را که مادی نیست او اصلاً نمیبیند هیچ جا هم اثبات نکرده که اینها نمیتواند باشد معجزه امکان ندارد، خدایی نیست و فرشته چیست؟ هیچ استدلالی علیه اینها ندارید ولی میگویید چون نمیبینم قبول ندارم. خیلی خب. اینها بعضی از نکاتی است که کسانی که در حوزه تاریخ، علم تاریخ و فلسفه تاریخ کار کردند به شیوههای اشارات تاریخی در متون مقدس و دستنخوردهترین آنها که دست نخورده است در قرآن کریم باید چطوری تعریف بشود؟
یکسری آیات در قرآن است که شبیه یا عین گزارشاتی است که در عهدین، در تورات و انجیل راجع به انبیاء قبل آمده است. یک جاهایی هست که قرآن اشاره کرده در انجیل نیست. اشاره نکردند. در آن تورات و انجیلی که الآن در دسترس ماست چون اصل آن تورات و انجیل که نیست، مواردی هم هست که در اینها آمده، قرآن ذکر نکرده یا ذکر کرده اما طور دیگری ذکر کرده از جمله به صلیب رفتن حضرت عیسی(ع). و بخشی از گزارشاتی که در این کتابهای مقدس غرب بین اهل کتاب بوده، اینها را قرآن تصحیح کرده و گفته این ماجرا در تورات و در انجیل آمده است. در عین حال که جالب است قرآن چندجا تورات و انجیل را تصدیق میکند که آنها کلام خدا بود. آنها هم از قبل، قرآن را پیشگویی و تصدیق کردند. و ما مواردی هم از پیامبر اکرم(ص) از اهل بیت ایشان داریم که با همین تورات و انجیل موجود که هزار سال پیش زمان پیامبر اکرم(ص) بوده و الآن هم به احتمال قوی همان است. بعضیها گفتند باز در همین هزار سال هم تغییراتی کرد ولی به هر صورت حتی به آن مواردی را که درست میدانستند استناد کردند. یا مواردی که طرف مقابل از باب احتجاج درست میدانسته است.
قرآن جلوی بعضی غلطگوییها و تحریفها میایستند و فقط اسم برخی از انبیاء در قرآن آمده است یا در حد یک آیه اشارهای شده است. بعضی انبیاء مثل حضرت یوسف(ع) و بیش از ایشان حضرت موسی(ع) به تفصیل آمده است. گاهی یک حادثه را در زندگی و سلوک یک پیامبر(ص) یک ماجرا را مثلاً سهجا در قرآن آورده است اما این سه جا، کلمات و زاویه ورود آن از همه جهات عین هم نیست یعنی معلوم میشود این هم تکرار نیست. سهتا گزارش از سه زاویه راجع به حضرت عیسی(ع) است که سهتا پیام جداگانه دارد علاوه بر آن پیام مشترکی که دارد.
این هم که کسانی میگویند قرآن نظم پریشان است، نظم پریشان یعنی نظم بینظم. نخیر، نظم است اما نظم لزوماً به مفهوم ترتیب تاریخی نیست. هر نظمی هدفی دارد، شما الآن ممکن است به این چیزهایی که روی میز بنده است بگویید اینها منظم چیده شده، ممکن است هم بگویید نامنظم است این بستگی دارد که هدف شما چه بوده است؟ طبق یک هدف این کاملاً منظم است و طبق یک هدف دیگر، اینجا خیلی بینظم است. بنابراین منظم بودن یا نبودن یک متن یا مفاهیم، منسجم بودن یا نبودن آن را بدون توجه به مبانی و بخصوص به غایت آن نمیتوانید داوری کنید. بله مثل کتابهای تاریخی که ماها مینویسیم اگر مرادتان از نظم این است که ترتیب تاریخی آن را رعایت کند نیست و مسئله ترتیب زمانی، تاریخ به مفهوم زمان خیلی در قرآن اهمیت ندارد چون تاریخ میگذرد و تمام میشود. تاریخ گذشته گذشت، آن چیزی که در تاریخ بشر ثابت است عدد و رقم تاریخ نیست، مکان و زمان خاص نیست. اتفاقات بشری و انتخابهای نادرست نیست و تحلیلهای درست و نادرستی است که در آن موقعیتها پیش آمده و آن موقعیتها همچنان و دائم دارد تکرار میشود. در قرآن میبینید یک قضیهای از حضرت عیسی(ع) نقل شده، چندتا آیه بعد یک قضیه دیگری است که تاریخ آن قبل از این بوده، چرا بعد از این آمده است؟ حالا بحث ترتیب نزول آیات و بحث چینش آیات در قرآن باز بحث دیگری است.
توجه داشته باشیم که در قرآن کریم، توازن بین همه انبیاء یا توازن بین همه بخشهای زندگی هر نبیّ، از جمله حضرت عیسی(ع) نیست و لازم هم نیست باشد چون اصلاً هدف چیز دیگری است. گاهی تکرار هست اما هدف دارد. هدف قرآن، تعلیم و تربیت و هدایت است راه رشد را نشان دادن است با این هدف کاملاً منظم است پریشان نیست و نظم پریشان تناقض است. یا نظم هست یا نیست. این نظم است منتهی نظمی با چه هدفی و با چه رویکردی؟ اگر راجع به حضرت عیسی(ع) آیات مختلف آمده که بعضیهایش فکر میکنید این را در آن سوره هم گفته، نه این عیناً آن نیست و اینجا یک منظور دیگری دارد. اینجا با یک هدف خاصی این بخش از آن را ذرهبین انداخته و بزرگنمایی کرده است. یعنی بزرگ را بزرگ نشان داده است.
یک اتفاقاتی هم در زندگی همه انبیاء افتاده که ذکر آن ضرورتی نداشته، و اینطوری نبوده که اگر آن را بگویند یک کار اضافی تربیتی شده و اگر نگویند یک چیزی کم آمده است. اگر پیامبر(ص) دو سال دیگر هم بیشتر زندگی میکرد خب قرآن بیشتر میشد، صدتا آیه دیگر هم نازل میشد جلد دوم قرآن هم میآمد! یا پیامبر، پیامبرتر میشد! همانطور که شاعر، کمکم شاعرتر میشود و مهندس، مهندستر! اصلاً اینطوری نیست. اصلاً مفهوم نبوت را تحریف میکند، نبوت این نیست. نبوت اینطوری نیست که نبی فاعل است و بیرون از او و فراتر از او، خدای متعال و فرشته نیست، همه اینها مثال و تمثیل است! نه. پیامبر(ص) وحی را میگیرد حتماً پیامبر اکرم و انبیاء در بخشی از آن منفعل هستند چیزی به او رسیده که از درون خودش نجوشیده، خودشان نمیدانستند بلکه به ایشان گفته شد. البته کسی هم نگفته منفعل محض است هیچ کسی در هیچ درکی منفعل محض نیست. اگر بسترسازی روحی در نبی اتفاق نیفتد او مخاطب وحی قرار نمیگیرد. اگر ظرفیت معنوی قلب پیامبر نبود، قرآن کجا نازل بشود؟ فرودگاه مادی که ندارد بلکه یک فرودگاه معنوی میخواهد. این حقایق بر هر روح و قلبی نمیتواند نازل بشود، که اگر اینها تجسم پیدا کند قرآن میفرماید این آیه اگر به کوه نازل بشود این کوه متلاشی میشود یعنی یک امر معنوی را به یک امر محسوس مادی تشبیه میکند و یک قدرت معنوی را به یک قدرت مادی تشبیه میکند. خود قرآن هم صریح میفرماید ما نه از همه انبیاء گفتیم و آنچه گفتیم نه همه چیز انبیاء بوده که گفتیم. «...مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ...» (غافر/ 78)؛ ما داستان و ماجراهای بعضیهایشان را گفتیم و بعضیهایشان را هم نگفتیم یعنی ضرورتی نداشت. آنهایی که گفتیم کافی بود و کار اینها را انجام میدهد. این راجع به این که قرآن راجع به انبیاء قبل یک چیزهایی گفته، این چقدر و چطور باید تحلیل بشود و چقدر میتواند برای ما معتبر باشد و از آن عبرت بگیریم. چون اگر معتبر نباشد و اعتبار نداشته باشد ما نمیتوانیم اعتبار و عبرت بگیریم.
هشتگهای موضوعی